بداهه ای برای"هیوا"کولبر سردشتی
می کشم بر دوش رنج خویش را
تا بیابم باز گنج خویش را
در کشاکش های این کوه و کمر
می کشم بار حرامی را به سر
می برد ره توشه ام را دیگری
سهم من رنج است و داغ مسگری
شانه ام را داده ام من زیربار
تا نگردم پیش مردم خوار و زار
کول بر هستم ولی رهزن نیم
رهزن دنیای مرد و زن نیم
اهل غارت ،مختلس یا رشوه گیر
نیستم،هستم پی نان و پنیر
گشت این سردشت دشت داغ من
برف و بهمن شد خزان باغ من
بهمن برفی مرا درخاک کرد
رو بسوی خانه افلاک کرد