خاطرات خدمت (علی حیدری) – فصل دوم : شعبه 19 تأمین اجتماعی تهران بزرگ
خاطرات خدمت (علی حیدری) – فصل دوم : شعبه 19 تأمین اجتماعی تهران بزرگ – بخش 1- غیر قابل استناد
من در هجدهم دی ماه سال 1372، در شعبه 19 تهران واقع در خیابان ورشو، بین خیابانهای استاد نجاتاللهی و حافظ استخدام شدم و کارم را به عنوان مسئول بیمه بیکاری در واحد امور بیمه شدگان آنجا شروع کردم. شانس من این بود که در واحد فنیِ جایی که من مشغول به کار شدم، همکارانِ مجرب و باسابقهای مانند سرکار خانم وثوق، آقای فرجاللهی، سرکار خانم قلعهای حضور داشتند و رئیس واحد فنی هم آقای خیرآبادی بودند که آخر سال قرار بود بازنشست شوند. این فرصت خوبی بود که من از این عزیزان کار یاد بگیرم و من ضمن اینکه کارهای مربوط به بیمه بیکاری را انجام میدادم، در اوقات فراغت (از آنجا که حجم اصلی کار بیمه بیکاری در اواخر ماه برای پرداخت مقرری بود) سعی میکردم از این اساتید کار یاد بگیرم. حسن این فرصتِ خدمتی این بود که من کارهای زیادی را در واحد فنی اعم از غرامت دستمزد ایام بیماری و بارداری، کمک ازدواج و کمکهای کوتاه مدت را یاد گرفتم و تا حدودی بخش مستمری که جناب آقای شهپری و آقای شیرمحمدی (که بعدها معاون شعبه شد) و مدتی هم آقایان اسدالله پور (که بعدها در سال 1376 مسئول دفتر مدیرعامل و مدیرکل امور فنی مستمریها شد) و فارسیجانی آنجا کار میکردند، کمتر با ما آشنا بودند چون در آن زمان واحد امور بیمه شدگان و امور مستمریها با هم یک جا بودند، رئیس شعبه 19 آقای سعیدی (از اعضای موثر اتحادیه انجمنهای اسلامی کارکنان سازمان تامین اجتماعی بودند). کارها را طوری یاد گرفته بودم که بعد از حدود سه ماه که آخر سال شد و معمولاً کارمندان قدیمیتر به مرخصی میروند، آقای سعیدی که رئیس شعبه ما بود، تقریبا 27 یا 28 اسفند من را صدا زد و گفت چون همه همکاران شما رفتهاند مرخصی، طی این دو روز اگر ارباب رجوع آمد یا کار را به تعویق بیانداز و بماند برای بعد از عید که همکاران بیایند یا اگر اصرار شد، کار را انجام بده ولی دقت کن و بعد هم بیاور که من هم کارها را ببینم و بعد بفرستیم مالی که خوشبختانه آن دو روز، من با توجه به آموزشی که از دوستان و همکاران قدیمی یاد گرفته بودم، هیچ ارباب رجوعی را برنگرداندم.
خاطراتی که در حوزه کار شعبه دارم، خاطراتی جالب و درسآموز است و خیلی از آنها هنوز سرلوحه کار من است. یکی از خاطراتی که داشتم از همین جناب آقای خیرآبادی بود که ایشان مسئول واحد فنی بودند و داشتند بازنشست میشدند؛ روی میز ایشان و خیلی از همکاران قدیمی ما، آهنربایی بود که چون در آن زمان کارها کاغذی بود و از پوشه و کلیپس و سوزن تهگرد و از این قبیل استفاده میشد، در طول روز هم ارباب رجوع زیاد بود و اینها میافتاد روی زمین؛ آخر وقت همکاران قدیمی، آهنرباها را روی زمین میکشیدند و این سوزنها و کلیپسها را جمع میکردند و میگفتند اینها پول کارگرهاست. در آن شعبه هنوز این رسم قدیمی برقرار بود که ما باید خودکار بیک مصرف شده و به اصطلاح پوکه و داغی آن را تحویل میدادیم به امور اداری و یک خودکار جدید تحویل میگرفتیم؛ من خاطرم هست یک روزی اواخر دوران خدمت آقای خیرآبادی بود که تلفن زنگ خورد و به ایشان یک همکاری از پشت خط، خبری را میداد و ایشان هی اصرار میکرد و می گفت:"امکان ندارد، ما از این چیزها نداشتیم". بعد گوشی را قطع کرد و چشمانش پر از اشک شد؛ من پرسیدم آقای خیرآبادی، خیر باشد، چی شده؟؛ گفت در یکی از شعب تهران، اختلاسی صورت گرفته. من گفتم به شما چه ارتباطی دارد؟ شما که نقشی نداشتید یا آن فرد مگر با شما ارتباط داشته است؟؛ گفت " نه ولی ما اصلا در سازمان چنین مسائلی نداشتهایم. اصلا این چیزها در سازمان وجود نداشته و الان من ناراحتم که چرا در سازمان ما چنین اتفاقی افتاده است". یعنی اینکه آنقدر پاکدستی و اطمینان و صحت و سلامت در کار همکاران سازمان وجود داشت و اینقدر دغدغهمندی در سازمان وجود داشت که یک همکار قدیمی که در شرف بازنشستگی بود، بابت فرد دیگری که در جای دیگری مرتکب تخلف شده بود، ناراحت بود و اشک میریخت و تاسف میخورد که چرا سازمان به این روز افتاده!
یکی از خاطرات دیگر این بود که معمولاً وسط روز یا ظهرها من برای ناهار بیرون میرفتم، یک روز که داشتم پیاده به شعبه بازمیگشتم، دیدم در پیادهروی مجاور شعبه و در بیست، سی قدمی شعبه، ارباب رجوعی با یک پرونده سبزرنگ (که رنگ استاندارد پرونده های درآمد شعبه بود) دارد میرود و یکی از همکاران قدیمی شعبه از واحد دیگری غیر از درآمد ما دنبالش می دوید و بهش رسید و گفت پدرجان پرونده را کجا میبری؟؛ ارباب رجوع گفت من رفتم کاری داشتم در واحد درآمد با فلانی که گفتند نیست و فردا میآید و من هم پرونده را که از بایگانی گرفته بودم دارم میبرم که فردا بیاورم. آن همکار ما با اینکه همکار واحد درآمد نبود، با احترام گفت تشریف بیاورید شعبه و پرونده را بیاورید و شما نمیتوانید پرونده درآمد را از شعبه ببرید بیرون؛ برای من خیلی جالب بود که یک همکاری که برای یک واحد دیگر است و هیچ مسئولیتی در قبال پروندههای واحد درآمد نداشت، اینقدر دغدغهمند و پیگیر بود که پروندهای که شبیه پروندههای درآمد دیده بود و اتفاقاً درست حدس زده بود، رفته بود سراغ ارباب رجوع و او را برگرداند شعبه و پرونده را ازش گرفت.
من در طی همان حدود یکسالی که در همان شعبه کار کردم، بعنوان کارمند نمونه انتخاب شدم. در یکی از روزهایی که به شعبه مراجعه کردم، پوستر برگزاری دومین کنگره سالانه تامین اجتماعی را دیدم که به ابتکار دکتر کرباسیان توسط موسسه عالی پژوهش تامین اجتماعی که آقای دکتر عباس زادگان رئیس آن بودند و آقای جواهری (خدایش بیامرزد) و سرکار خانم افشیننیا و همچنین دکتر پناهی (خدایش بیامرزد) از مدیران موسسه بودند، برگزار میشد. پوستر و محورهای مقالات را دیدم و به فکر افتادم که مقالهای بنویسم و برای این کنگره بفرستم که اینکار را انجام دادم. عنوان مقاله "واگذاری بخشی از فعالیتهای اجرایی و تصدیگری سازمان تامین اجتماعی به بخش خصوصی" بود یا بعبارتی "واگذاری بخشی از فعالیتهای سازمان تامین اجتماعی به کارگزاری های رسمی"، ایدهای بود که به ذهنم رسید و آن را تبدیل به یک مقاله کردم و مقاله را به کنگره فرستادم که پذیرفته و برگزیده شد و بعدها که من به ستاد مرکزی منتقل شدم، این مقاله که جزو مقالات برتر انتخاب شده بود را ارائه کردم که داستان آن را بطور مفصل خواهم گفت. ولی این کنگره های سالانه یکی از ابتکارات خوب آقای دکتر کرباسیان بود که سالانه کنگره تامین اجتماعی برگزار میشد و در این کنگره، همکاران و صاحبنظران و اساتید و همچنین مسئولان مرتبط، سخنرانی میکردند یا مقاله ارائه میدادند. بعدها من دیدم که خیلی از همکاران خوب و مدیران و کارشناسان برجسته سازمان، کسانی بودند که در کنگره های تامین اجتماعی مشارکت علمی داشتند و آنجا مشارکت کرده بودند و مقاله ارائه داده بودند، متاسفانه این کنگره ها در سال 1376 و با تغییر دولت تعطیل شد.
این خاطرات جمع سپاری شده و در حال تکمیل و تصحیح است فلذا تا قبل از انتشار کتاب خاطرات خدمت غیرقابل استناد می باشد.